نفتآب
نفتآب
جبهه جای عاشقان پاک بود…

جبهه جای عاشقان پاک بود…

هشت سال دفاع مقدس، آثار با ارزش و معنوی را بر جای گذاشت که نشانگر روزهای پر فراز و نشیب ، تلخ و شیرین حماسه آفرینان صحنه های جنگ است.

جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، با تمام ویرانگری ها، دارای فرهنگی عظیم برای انتقال به نسل های بعدی است. حفظ ارزش ها و آثار آن سال ها، یکی از مهم ترین اقداماتی است که هر فرد متعهد باید به آن توجه ویژه کند.

فرشته پزشکی و نوریه قزی پور دو تن از حماسه آفرینانی اند که از نخستین ساعات آغازین این جنگ ویرانگر و در طول 8 سال دفاع مقدس، صبورانه و جان بر کف، پذیرای رزمندگان این راه بودند و با همتی صادقانه و وصف ناپذیر، پرستار روزها و شب های پر خطر، پر از خون و آتش این شجاعان شدند.

در اولین روزهای هفته دفاع مقدس سال جاری، این دو پرستار دلسوز و عاشق ، میهمان گفتگوی واحد روابط عمومی بهداشت و درمان صنعت نفت فارس شدند و در نشستی صمیمی، به پرسش های نه چندان تازه خبرنگار این واحد پاسخ دادند.

در ابتدا، فرشته پزشکی، پرستار ارشد بهداری شیراز در پاسخ به سوالات ما از دل مشغولی ها و سختی های پشت سر گذاشته شده این چنین گفت:

1- لطفا خودتان را به طور کامل معرفی کنید:

فرشته پزشکی هستم پرستار ارشد بهداشت و درمان صنعت نفت فارس (مرکز شیراز)، متولد یکم اردیبهشت ماه 1338 در آبادان، فارغ التحصیل کاردانی رشته پرستاری از دانشگاه آبادان و با حدود 34 سال سابقه کاردر این رشته.

فرشته پزشکی 2
2- ازانتخاب حرفه پرستاری بگوئید و اینکه چطور وارد جبهه شدید؟

بعد از پذیرش در دانشکده پرستاری و اتمام درسم و با شروع جنگ در سن 20 سالگی در جبهه مشغول به فعالیت شدم و چون استخدام آبادان بودم همان جا ادامه دادم و به مدت 2 سال در حرفه پرستاری خدمت کردم.


3- آیا خانواده شما راضی به این فعالیت بودند؟

من دختری بی تجربه بودم و تنها 20سال داشتم و با پشت سر گذاشتن آزمون ورودی دانشگاه دولتی و برگزیدن حرفه پرستاری، این راه را به میل خودم انتخاب کردم. خانواده ام هم به من اطمینان کامل و به توانمندی های من ایمان داشتند و همیشه ابراز می کردند که باعث افتخارشان هستم. دعای خیرشان همیشه بدرقه راهم بود.


4- چطور وارد صنعت نفت شدید؟

پدرم کارمند صنعت نفت بود و در خانواده صنعت نفت پرورش یافتم و پس از سپری کردن دوره دانشگاهی به دانشکده پرستاری که زیر نظر صنعت نفت بود وارد شدم و پس از اتمام تحصیلاتم، درآبادان استخدام شدم.


5- در چه قسمتی در زمان جنگ مشغول امداد رسانی بودید؟

در تمام  2سالی که خدمت کردم در بخش و در خود بیمارستان فعال بودم.


6- آیا در زمان جنگ آسیب هم دیدید؟

خیر و از این بابت خدا را شاکرم که به من توان داد تا به مجروحان رسیدگی کنم.


7- وقتی قطعنامه امضا شد چه حسی داشتید؟

جواب این سئوال فقط یک کلام است ، خوشحالی.


8- از روزگار پس از جنگ بگوئید؟

تا دی ماه سال 1360 آبادان بودم و بعد از آن به مدت 2 سال در شیراز به صورت اقماری سپری کردم و پس از دوره بارداری به صورت ثابت در شیراز مشغول شدم.


9– از زندگی و تاهل خود بگوئید:

با شوهرم هم شهریم و زمانیکه برای آموزش نظامی فعال بود با وی آشنا شدم و ازدواج کردیم. 2 فرزند داریم؛ دخترم که دانشجوی رشته دندانپزشکی و پسرم که فارغ التحصیل مهندسی مکانیک است ثمره زندگی مشترک هستند.


10- یک خاطره خوب و یک خاطره بد؟

وقتی آبادان محاصره شد هفته اول جنگ، نیروهای عراقی تا خرمشهر ورود کردند، بین خرمشهر و آبادان فاصله ای نیست و ما هر روز در این دو بخش بودیم که مجروح می آوردند، در همین حین، از رزمنده ها خبر آوردند که ممکنه تا بعد از ظهر تمام آبادان تسخیر بشه و ما تا صبح نخوابیدیم و می ترسیدیم که آبادان رو کامل بگیرن و این بدترین خبری بود که شنیدم و بهترین خاطره ام: در شکست حصر آبادان، یک روز مجروحی آوردند که در ظاهر مشکل حادی نداشت، نه اثر از زخمی بود نه از خونریزی و یا هر ضربه دیگه! دائم اون رو چک می کردم و سئوال ازش می پرسیدم، فقط بوی بدی از اون استشمام می شد اما علت رو نمی دونستم، بالاخره اون را کامل معاینه کردم و متوجه حفره کوچکی در بدنش شدم که فهمیدم با ورود ترکش به داخل شکمش تمام درون بدنش متلاشی شده. همون موقع او را فوراً به اتاق عمل اعزام کردم و دو روز بعد سالم و صحیح از بیمارستان خارج شد. این بهترین خاطره ممکن در آن شرایط بود.


11- اون دوران چه تاثیری در افکارتان گذاشت؟

حتی وقتی خرابه ای رو در خیابان می بینیم هول می کنم و وحشت تمام وجودم رو فرا می گیره.


12- هر چه می خواهد دل تنگت بگو:

نه آب داشتیم و نه برق، نه غذا و نه خواب، با دست های کاملاً خونی روزگار سپری می شد و امورات می گذروندیم گاهی با یک تکه نان یک تکه پنیر روز را شب می کردیم اما مقاومت کردیم.

در اون شرایط کاری طاقت فرسا که هیچ گونه امکانات بهداشتی حتی برای استحمام نداشتیم و با سختی نظافت می کردیم و با این که سن کمی داشتم و بی تجربه بودم هرگز فکر رهایی از این کارو نکردم و بر خودم لازم می دونستم که بمونم و خدمت کنم. در طول 2 سال تنها 2یا 3بار خانواده م رو ملاقات کردم و باز هم به اصرار خودم به میدان جنگ برای حمایت از همنوعانم برگشتم و با وجود پشت سر گذاشتن همه این مشکلات، خوشحال و خرسندم و خداوند منان را شاکرم.

گفت و گوی ما در حالی به پایان رسید که فرشته پزشکی غرق اشک و هیجان از بازگویی آن روزگار تلخ و شیرین بود.


در ادامه این نشست نوریه قزی پور نیز به سئولات ما پاسخ داد.

متولد 28 مهرماه 1337 هستم، فارغ التحصیل کاردانی پرستاری دانشگاه آبادان و اهل آبادانم، مادرم شیرازی الاصل و پدری آبادانی با اصالت عربی. با شرکت در آزمون ورودی دانشگاه دولتی آبادان در رشته پرستاری با رتبه 200، پذیرفته و پس از اتمام تحصیلاتم در صنعت نفت استخدام شدم.

اون روزها من پرستار تازه کار بودم و تازه فارغ التحصیل شده بودم با خواست خودم وارد این حرفه شدم و با کمال رضایت به خدمت در جبهه پرداخت.

قزی پور

 

شرایط فوق العاده سختی رو پشت سر گذاشتم، تمام فکر و ذهنمون رسیدگی به بیماران و مجروحان بود، هیچ گونه امکانات رفاهی نداشتیم و با وجود تمام سختی ها فقط به هم نوعمون فکر می کردیم. خستگی برامون معنی نداشت، آب گرم نداشتیم و دور از خانواده به مدت 2سال کامل در جبهه موندیم و خدمت کردیم، با صحنه های عجیبی مواجه می شدیم، زنان و مردان و کودکان به شدت مجروح شده بودند و باید تحت مداوا قرار می گرفتند و هم زمان با کمبود امکانات و دارو هم مواجه بودیم.

خانواده ام می ترسیدند که من رو از دست بدن و برای موندن تشویقم نمی کردند اما من نمی ترسیدم و صادقانه موندم. یک دفعه در اثر شدت انفجار از ماشین به بیرون پرتاب شدم اما با عنایت خداوند مشکلی برایم پیش نیامد.

در تمام مدت 2سال حضورم در جبهه تنها 2 بار خانواده ام رو ملاقات کردم و همیشه در جبهه بودم، هر 48 ساعت یکبار فقط یکی 2ساعت می خوابیدیم و تمام مدت سرپا بودیم. من تمام مدت در بیمارستان آبادان بودم، آبادانی که هیچ وقت از وضعیت قرمز خارج نشد. از تاریخ سی ام شهریور سال 60 که وارد آبادان و استخدام شدم به مدت 2 سال کامل فقط به رسیدگی مجروحان پرداختیم حتی اسیران عراقی را هم رسیدگی کامل می کردیم، من کمی به زبان عربی آشنا بودم. سال 61 ازدواج کردم و صاحب 2 فرزند شدم .

تمام خاطره های این دوران برای من تلخ بود زمانی که اعلام کردند خرمشهر آزاد شده غم تمام وجودم را فرا گرفت که چرا اصلاً این جنگ صورت گرفت و این همه شهید رو به جا گذاشت !

در تمام طول جنگ از جوانمردی ها زیاد دیدم، آنها که با وجود مجروحیت باز هم به میدان جنگ بر می گشتند تا دفاع کنند.

یادمه یک بار فردی رو آوردن و فوراً به اتاق عمل بردن، از اتاق عمل زنده بیرون آمد اما اون شب خمپاره زدند و شهید شد .

در تمام این سال ها بارها و بارها از خودم می پرسیدم اگر جنگی دوباره اتفاق بیفته، من باز هم مثل اون سال ها به میدان می رم و صبورانه انجام وظیفه می کنم یا نه! و باز به خودم جواب می دم که حتما این کارو می کنم. تنها به این معتقدم که هیچ فردی نباید تحت هیچ شرایطی به خون شهدای 8سال دفاع مقدس خیانت کنه و همه ما باید پاسدار و حافظ خون اونها باشیم.

نوریه قزی پور در پایان سخنانش ابراز کرد که پس از گذشت آن سالها هیچ نخواستم و امروز تنها خواسته ام فقط حفظ خون و شرف شهدای جنگ تحمیلی است چرا که برای رضای خدا و پاسداری از خاک وطن جنگیدند و شهید شدند.

به گفته این دو خواهر بزرگوار، تکریم شهیدان و زنده نگه داشتن یاد و نام آن برگزیدگان از بندگان شایسته خداوند متعال ، رسالتی است الهی که بر دوش هر انسان خدا باوری سنگینی می کند و سر فرود آوردن در برابر عظمت و شکوه پاک خفتگان راه خدا و تجلیل از بازماندگان آنان ، بی گمان بارش الطاف و نعمات پروردگار را بر این سرزمین به دنبال خواهد داشت.

آدرس منبع

اشتراک گذاری

مطالب مرتبط

Leave a comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *