// // عاشق خدمت به مجروحان جنگ بودم - نفتاب
نفتآب
نفتآب

عاشق خدمت به مجروحان جنگ بودم

خبرنگار شانا به مناسبت هفته دفاع مقدس با ایشان که از بهیاران بیمارستان صنعت نفت در دوران دفاع مقدس است، گفت و گویی انجام داده که در ادامه می خوانید:

1- خانم صیادی زمانی که رسما جنگ تحمیلی علیه ایران آغاز شد، شما در چه شرایطی به سر می بردید؟

در آن زمان من حدود دو سال و اندی بود که وارد بیمارستان نفت آبادان شده بودم، اواخر شهریور همان سال بود که خیلی جدی صحبت از جنگ شده بود، یک روز که من به خانه برگشتم، به مادرم گفتم که مثل اینکه قراره از چند روز دیگه جنگ شروع بشه، مامان به من گفت که عزیزم خیلی ساله که این حرف ها هست، اما اتفاقی نمی افته.
اما وقتی که از سی و یکم شهریور جنگ تمام عیار شروع شد، دیگه همه مان باور کردیم و این سرآغاز دفاع ما شد.


2- چه شد که شما بعد از آغاز جنگ به بیمارستان دیگری منتقل نشدید و ترجیح دادید در همان بیمارستان بمانید؟

تا دو سه ماه اول جنگ، تمام دکترها، متخصصان و پرستارانی که در بیمارستان مشغول کار بودند، ماندند اما کم کم تعداد زیادی از کادر بیمارستان به سایر بیمارستان های نفت کشور منتقل شدند، البته از ستاد هم اینطور خواسته شده بود که افراد زیادی در بیمارستان نباشند، بنابراین با انتقالی بیشتر افرادی که می خواستند بروند موافقت می شد، خانواده من هم به جز پدرم که کارش در آبادان بود، همگی به اصفهان رفتند. من هم اولش درخواست انتقالی برای بیمارستان نفت اصفهان دادم که با درخواستم موافقت شد.

روزی که با اتوبوس به اصفهان رفتم و خودم را به بیمارستان نفت معرفی کردم، دیدم که آنجا هیچ خبری از جنگ و مجروح نیست، همان لحظه اول که رسیدم پشیمان شدم، وقتی رفتم پیش رئیس بیمارستان، پشیمانی خودم رو گفتم و از او خواستم که من در بیمارستان اصفهان نمانم، ایشان هم تعجب کرده بودند، اما با درخواست من موافقت کردند و من همان روزی که رسیده بودم مجددا برگشتم به آبادان.


3- خانواده شما به خصوص مادرتان با ماندن شما در آبادان مخالفت نکردند؟

پدرم که خودش در آبادان مشغول کار و فعالیت بود، مادرم هم زمانی که متوجه شد من علاقه دارم در مناطق جنگی باشم و عاشق این هستم که به مجروحان خدمت کنم، مانع من نشد.


4- همیشه در بیمارستان نفت آبادان خدمت کرده اید؟

زمانی که از اصفهان برگشتم، ابتدا ماهشهر پیاده شدیم،چون از آنجا باید با لنج یا هلی کوپتر به آبادان می رفتیم، اما سربازان مانع ما شدند، وقتی که اصرار من را دیدند از من امضا گرفتند که خودم مسئول رفتنم در این موقعیت هستم و بعد از آن بود که من با لنج به آبادان برگشتم و تا اسفند سال 1363 در بیمارستان آبادان ماندم و به مجروحان جنگی خدمت کردم.


5- چه شد که سال 1363 بیمارستان نفت آبادان را ترک کردید؟

اواخر اسفند بود که دشمن به طور مشخص اعلام کرده بود که قصد دارد بیمارستان نفت آبادان را هدف بمباران خود قرار دهد، بنابراین از ستاد به ما دستور داده شد که بیمارستان را تخلیه کنیم. در آن زمان ما 4 نفر پرستار خانم بودیم که به هیچ عنوان دوست نداشتیم بیمارستان را ترک کنیم و مخالفت کردیم، رئیس بیمارستان برای اینکه مارا راضی کند به ما گفت که اگر امشب که عراق تهدید کرده است، بیمارستان را ترک کنیم و اتفاقی نیفتد، مجددا ما را فردا صبح بر می گرداند، ما هم قبول کردیم و رفتیم، اما دیگر برگشتی در کار نبود و من از همان زمان تا سال 1367 که برای ادامه تحصیل به تهران آمدم در بیمارستان نفت ماهشهر خدمت کردم.


6- آیا شده بود که بیمارستان نفت آبادان هم مورد حمله دشمن قرار بگیرد؟

بله. یک بار انبار دارویی بیمارستان را مورد اصابت قرار دادند. ما و همه همکاران مان بلافاصله و بدون کوچکترین ترس و واهمه ای سعی کردیم تا آنجا که می شد داروها را از آوار خارج کنیم که تا حدود زیادی هم موفق شدیم. یک بار دیگر هم بیمارستان را مورد حمله خمپاره قرار دادند که منجر به شهادت حمید چرخکان، رئیس اداری بیمارستان شد.


7- وضعیت مجروحان در بیمارستان چگونه بود؟

معمولا وقتی مجروحی به بیمارستان آورده می شد، سریعا اقدامات اولیه مداوا را انجام می دادیم و با مهیا شدن شرایط، مجروح را به بیمارستان های اهواز، تهران، شیراز و … انتقال می دادیم.


8- بهترین خاطره ای که از زمان دفاع مقدس به یاد دارید را برای مان بگویید.

قبل از اینکه عملیات بیت المقدس (عملیات آزادسازی خرمشهر) از سوی رزمندگان اسلام آغاز شود، ما با یک گروه از همکاران مان برگه هایی را به صورت تراکت آماده کرده بودیم که رویش نوشته شده بود “خونین شهر آزاد شد”. ما مطمئن بودیم که این عملیات نتیجه بخش خواهد بود و خرمشهر آزاد می شود، بنابراین تعداد زیادی از این برگه ها را آماده نگه داشته بودیم که بلافاصله پس از آزادی در اطراف بیمارستان پخش کنیم که خوشبختانه خدا خواست و ما هم این خبر خوش را دریافت کردیم و با شادی فراوان شروع به پخش کردن برگه ها کردیم.


9- بدترین خاطره ای که از دوران جنگ و دفاع مقدس در ذهن تان مانده است را هم برای مان بگویید.

بدترین خاطره ام بر می گردد به شهادت آقای چرخکان. همان روزی که بیمارستان ما مورد حمله خمپاره های دشمن قرار گرفت، من یک مشکلی داشتم که ذهنم را مشغول کرده بود، وقتی دیدم مریض اورژانسی نیست رفتم چای ریختم و خواستم بروم اتاق استراحت که آقای چرخکان را دیدم، ایشان هم از ناهار برمی گشت و چند پرونده همراهش بود که تصمیم داشت در اتاقش به آنها رسیدگی کند، وقتی من را دید از احوالم جویا شد و من نیز کمی درد دل کردم، ایشان به من گفتند که کسی از یک لحظه بعد خود خبر ندارد شاید تا چند دقیقه دیگر اتفاقی بیفتد و ما هم مثل شهدای دیگر شهید شویم. بعد از اینکه با ایشان صحبت کردم به طرف اتاق استراحت رفتم که همان موقع صدای انفجار مهیبی شنیده شد، همه مان به طرف محل انفجار رفتیم و فهمیدیم که اتاق آقای چرخکان مورد اصابت خمپاره قرار گرفته و ایشان شهید شده اند. من واقعا شوکه شده بودم و همان موقع هم یاد آخرین حرف شان افتادم که می گفت کسی از یک دقیقه دیگر خود خبر ندارد.


10- از زندگی مشترک و شرایط فعلی خودتان بگویید.

من در بهمن سال 1363 با همسرم اقای علی جمالی که در جهاد سازندگی مشغول کار بودند ازدواج کردم. ایشان از طرف یکی از روحانیان بیمارستان به من معرفی شد و وقتی که من به آن آقای روحانی گفتم که ممکن است ازدواج باعث شود که من نتوانم به همین نحو به بیماران و مجروحان خدمت کنم، ایشان من را متقاعد کردند که علی آقا نیز خودش یک رزمنده است و اصولا با این مسائل مخالفتی ندارد.

ما هم اکنون یک فرزند دختر و یک فرزند پسر داریم که دخترم مشغول تحصیل در رشته دکترای دامپزشکی است و پسرم هم رشته پزشکی می خواند.

خودم هم سال 1367 برای ادامه تحصیل به تهران آمدم و موفق به اخذ مدرک پرستاری از دانشگاه شهید بهشتی شدم. بعد از آن مجددا به بیمارستان نفت آبادان برگشتم و در حال حاضر هم به عنوان سوپروایزر بیمارستان مشغول خدمتم و ان شاء الله سال آینده بازنشسته خواهم شد.

11- نظر فرزندان تان راجع به شما و پیشینه فعالیت در دوران دفاع مقدس چیست؟

پسر و دخترم به من افتخار می کنند و البته همیشه به من می گویند که شما انسان شجاعی بودی که آنجا مانده ای و من هم همیشه به آن ها می گویم که شما هم خوشبختید که در زمان صلح و آرامش مشغول کار و تحصیل هستید و همیشه باید قدر این لحظه ها را بدانید.

آدرس منبع

اشتراک گذاری

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *