// // ما به جبهه اعزام نشدیم، شهر ما جبهه بود - نفتاب
نفتآب
نفتآب

ما به جبهه اعزام نشدیم، شهر ما جبهه بود

گفته بالا بخشی از صحبت های رقیه تدین، از اولین جانبازان زن دوران دفاع مقدس است. وی که هم اکنون به عنوان پزشک متخصص پوست و مو در بهداشت و درمان صنعت نفت اهواز مشغول به کار است به عنوان مهمان در دفتر شانا حضور یافت تا با وی درباره موضوع زن و دفاع مقدس و خاطراتش از آن دوران به گفت وگو بنشینیم، گزارش حاضر حاصل گفت و گو با ایشان است:

” روز دهم مهر 1359  بود، درست ده روز بود که از شروع جنگ تحمیلی می گذشت، شهر تقریبا خالی از سکنه شده بود، اما تعدادی از جوانان شهر مونده بودن که هم مردم بی دفاع رو تشویق کنن از شهر خارج بشن و خود نیز از ناموس و شرف ملی خود دفاع کنن، اعضای خانواده من هم به جز پدرم به بهبهان رفته بودن، پدرم به خاطر من موند. (ما با عده ای از دوستانمون که از انجمن اسلامی دانشگاه و عضو دفتر تحکیم وحدت بودیم و همچنین تعدادی ازهم محله ای ها، که احتمال درگیری درون شهری و جنگ تن به تن رو می دادیم، در مقرمشخصی در جوار مسجد جامع خرمشهر، تدارکات دفاع شخصی و کوکتل مولوتف و… آماده می کردیم).

اونروز ساعتی از مقر بیرون آمدم و به ستاد تدارکات سری زدم در راه بازگشت بارش مجدد خمپاره شروع شد، خیابونای شهر ساکت و خلوت بود، باد شروع به وزیدن کرده بود، من که از خلوتی شهر دلم گرفته بود وقتی یه گربه دیدم که داره از وسط کوچه رد میشه خوشحال شدم که یه نفس دیگه هم اونجا هست، همون موقع در یه خونه درست در جوار مقر باز شد و یک پسر بچه به من گفت که داخل برم تا شلیک خمپاره تموم بشه، من رفتم، توی اون خونه یه پیرمرد و پیرزن و دو تا پسر بودن، اون پسر به من یه کتاب داد تا با خوندنش سرگرم بشم، اما من که تقریبا 20 ساعتی میشد نخوابیده بودم، سر به روی زانو خوابم برد، ناگهان با صدای انفجار وحشتناکی بیدار شدم، دیدم سقف در حال فرو ریختن است و بوی انفجار استشمام می شد. در نقطه مقابلم همون پسربچه رو دیدم که ایستاده در حالی که یه پاش از مچ قطع شده، خواستم بلند شم بهش کمک کنم که تازه متوجه شدم که یه پای منم از زانو قطع شده و به طرف دیگه افتاده، کم کم داشتم از حال می رفتم که….”

رقیه تدین بعد از جراحت توسط یک راننده حمل مهمات که خود را به محل انفجار رسانده بود به بیمارستان نفت آبادان منتقل می شود.

او سپس به بیمارستان شهدای تجریش در تهران منتقل می شود و در حالی ادامه درمان می دهد که یک پایش را از دست داده است.

به گفته خودش در آن زمان اندام های مصنوعی در ایران بسیار کم بود و مرحوم مهندس آوانسیان در مرکز هلال احمر نخستین کسی بود که دست وپای مصنوعی را برای درمان مجروحان جنگی می ساخت.

رقیه تدین اما از این حادثه به عنوان یکی از پرمعنا ترین حوادث زندگی اش یاد می کند و می گوید: ” این حادثه باعث شد که من زندگی با نقص عضو را تجربه کنم و این سرآغاز فعالیت های جدید من در زندگی شد.”

تدین بعد از این مجدداً وارد دانشگاه شده در سال 1374با مدرک تخصصی پوست و مو فارغ التحصیل می شود و از همین زمان به فعالیت در زمینه ورزش معلولین و جانبازان می پردازد که این فعالیت تا سال 1384 ادامه می یابد و در حدود 3 سال نیز به عنوان مشاور فرماندار اهواز در امور بانوان فعالیت داشته است.

او از تجربه مجروحیت خود به عنوان یک تجربه پویا نام برده و اظهار می کند: ” این حادثه تلخ باعث شد که من با حس عمیقی وارد دنیای معلولان و جانبازان بشوم و شاید حکمت وقوع این حادثه نیز همین بوده و به همین دلیل هیچگاه نمی توانم در برخورد با مسائل این قشر بی تفاوت باشم. خوشحالم که در زمان سرپرستی ام در انجمن بانوان معلول و جانباز استان خوزستان ورزشکارانی از این استان در میادین بین المللی موفق به کسب مدال شدند.”

از رقیه تدین درباره اعتقادش راجع به جنگ می پرسیم، می گوید: ” جنگی که آغاز شد به خواست ما نبود و ما ناچار به مقابله و دفاع بودیم. در واقع وظیفه ما این بود که از آرمانی که بهش اعتقاد داشتیم و اون چیزی جز ثمره انقلاب اسلامی مان نبود، دفاع کنیم. دشمن ثمره انقلاب ما را تهدید می کرد و ما باید از این اقدام جلوگیری می کردیم که موفق هم شدیم.

او درباره موضوع پایان جنگ و امضای قطعنامه معتقد است: ” همه کسانی که در جنگ بودن، این پیش بینی رو می کردن که بالاخره جنگ باید یه روزی تموم بشه، جنگ فرسایشی شده بود و کشور هم به بازسازی نیاز داشت. این همون فکری بود که سران کشور را وادار به اخذ این تصمیم شجاعانه کرد و باعث امضای قطعنامه 598 شد”.

زمانی هم که از وی می پرسیم که آیا شده که از طرف خود یا اطرافیان تان درباره ماندن و مجروح شدن مورد نکوهش قرار گرفته باشید یا نه، می گوید: ” واقعیت این است که به همان اندازه که جنگ تلخ است معلولیت نیز به خودی خود  یک حسن نیست اما آنچه که می تواند از یک حادثه تلخ یک فرایند با شکوه و معنا دار بسازد همان انگیزه ها و نگرش و نحوه برخورد با آن حادثه است. حتی مرحوم مادرم که با ماندن من در خرمشهر مخالف بود نیز تا آخرین لحظه عمر یک بار اعتراض به ماندن و آسیب دیدنم نکرد و همیشه درک عظیمی از این حادثه داشتند.”

در پاسخ به سوالی درباره جایگاه زنان جانباز در ادبیات جنگ می گوید: ” به واقع هیچ. شما یک داستان، رمان یا فیلم را نشان دهید که به این موضوع حتی به صورت جانبی پرداخته باشد. تنها برخی از مستند سازان لحظاتی از خاطرات جانبازان زن را ثبت کرده اند.

زمانی که از دکتر تدین می خواهیم درباره برنامه اش برای دوران بازنشستگی بگوید، عنوان می کند: ” مسلما ورزش بخش عمده ای از برنامه هایم خواهد بود و امیدوارم بتوانم فعالتر از قبل در این زمینه ظاهر شوم و فکر میکنم خدمت به کشور ایده ایست که همه ما تا پایان عمر به آن می اندیشیم. تا خدا چه بخواهد. “

به عنوان حسن ختام این گفت و گو از او درخواست می کنیم برای مان یک خاطره بیان کند:

” سال 1364 به مناسبت کنفرانس جهانی زن به همراه تعدادی از زنان کشور به کنیا اعزام شدیم، در اون کنفرانس زنان عراقی هم حضور داشتن، در یکی از اون گردهمایی ها مسئولین کنفرانس به خصوص هیات زنان فرانسوی از ما و هیات اعزامی زنان عراقی خواستن که با هم آشتی کنیم تا از اونجا به جهانیان اعلام بشه که زنان عراقی و ایرانی آشتی کرده ان و بهتره که دو رژیم هم با یکدیگه آشتی کنن، وقتی که ما شروع به صحبت از حمله نظامیان عراقی به شهر و آسیب دیدن مردم عادی کشورمون کردیم، زنهای عراقی زیر بار نمی رفتند که زنها هم در جنگ آسیب دیدن، شاید پایم در آن لحظه تنها وسیله عینی اثبات ادعای ما در این زمینه بود و تصورش را بکنید که با دیدن شرائط بنده زنان عراقی که همه از طرفداران رژیم بعث بودند چگونه وادار به سکوت شدند، اقدامی که باعث تغییر جو آن جلسه شد و سکوت و عدم توانائی در پاسخ تنها عکس العمل زنان عراقی بود.”

آدرس منبع

اشتراک گذاری

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *